نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





رفتار عاشقانه ی زن را باید از دلتنگیش فهمید

از شوقٌ بی تابیش برای دیدار!

از حس کودکانه اش برای آغوش!

از خجالتش برای بوسه گرفتن...

زن بی دلیل بهانه نمیگیرد زن بی دلیل گریه نمیکند شاید بهانه ی نداشتن دستان گرمی را دارد که دستانش را بگیرد

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 3:20 قبل از ظهر | |







زن

زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسید
حتی وقتی آرایش نداره
موهای دست و پاش یه کم در اومده
دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره
موهاشو برات براشینگ نکرده
پیژامه ت رو پوشیده
و خودشو گوله کرده تو تخت
تو جای خالیِ تو که هنوز گرمای تنتو داره
که سرشو فرو کرده تو بالشت
که بوی تنتو -نه ادکلنت- بوی تنتو با لذت
با هر نفسش بکشه توی ریه هاش
زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت
و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد
تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 5:27 بعد از ظهر | |







خوش به حال نابینا

بس که نا دیدنی از مردم دنیا دیدم


روشنم گشت که آسایش نابینا چیست


[+] نوشته شده توسط هانی در 6:17 بعد از ظهر | |







اینجا سرزمینی است که پشت دوستت دارم های مردمش هم نوشته شده : ساخت چین

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 6:9 بعد از ظهر | |







واااااااااااااااااااااا

یه روز موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.فوت كرد!گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن .دوتا فوت كرد.
اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا، دوتا فوت كرد .
اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا، دوتا فوت كرد .
من فردا میخوام برم رستوران اگه ساعت 12 نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای،دوتا فوت كرد .
فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم فكرم همش به قرار امروز بود.از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن


[+] نوشته شده توسط هانی در 3:57 قبل از ظهر | |







اگر دیوانگی نباشد پس چیست؟؟!!!

وقتی در این دنیا یه به این بزرگی

دلت فقط هوای یک نفر را میکند .....

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 3:7 قبل از ظهر | |







به سلامتــــیه همه اونایی که حجب و حیــــا تو خونشونه

نه تو ظاهــــرشون..


[+] نوشته شده توسط هانی در 9:13 بعد از ظهر | |







خــدایـــا ...دنیــایت شـهـوت سَـــرایـی شــــده بـــــرای خـــــودش...نمیخــــــــواهی فیلتــــرش کنـــی ؟؟؟...


[+] نوشته شده توسط هانی در 7:27 بعد از ظهر | |







چه قـدر بـَده كه تـو می تـونی خـودتـو خـر كنـی ،

 

 داغـون كنـی ،

 

 بـدبخت كنـی،

 

 امـا نمی تونـی خـودت ُ بغـل كنـی . . .

 

 آروم كنـی . . .

 

 از تنهـایـی دربیـاری !!!

 

 . . . خدایـ ـ ـ ـ ـا اینـم شـد زنــــــــــــدگـی. . . ؟!!!


[+] نوشته شده توسط هانی در 5:16 بعد از ظهر | |







نیم کیلو باش ولی مرد باش


[+] نوشته شده توسط هانی در 5:6 بعد از ظهر | |







خیلی از یخ کردن های ما از سرما نیست

لحن بعضیا زمستونیه


[+] نوشته شده توسط هانی در 2:51 قبل از ظهر | |







خواهش شیطان

روزگاریست شیطان فریاد میزند:

آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 3:10 قبل از ظهر | |







صبر کن ای سهراب

صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
آری تو راست میگویی:
آسمان مال من است
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن!!!
 بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمیدانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست...
کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
 چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
 وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند، خون به چشمان شقایق کردند...
 تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند، همه جا سایه ی دیوار زدند...

وای سهراب دلم را کشتند
کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! دل خوش نایاب است!
دل خوش سیری چند؟!
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟
من را نیز با خود ببر


[+] نوشته شده توسط هانی در 10:15 بعد از ظهر | |







دیگر از من چه میخواهی

قلبم را به بازی گرفتی و بعد رهایم کردی ، غرورم را شکستی ، اشکهایم را درآوردی، یک عالمه غم و غصه در دلم نشاندی ، مرا نا امید از زندگی کردی.
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
تو رهایم کردی اما هنوز هم یاد و خاطره هایت در قلبم مانده است ، به آْنها نیز بگو مرا رها کنند . خسته شدم از نوشتن کلام دروغین عشق.
خسته شدم از عشق نوشتن ! از نوشتن کلمه ای که در این زمانه وجود ندارد !
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
فراموشم کن ، هم یاد و خاطره های با هم بودنمان و هم نام مرا.
نمی دانم چرا از عشق می نویسم ، از کلمه ای که بی هویت است.
اما آنچه دلم میگوید همین است : نفرین بر عشق.
دلم دیگر از عشق و عاشقی بیزار است و دیگر حوصله به غم نشستن و یا دلتنگی و درد دوری یا انتظار را ندارد.
میخواهم تنهای تنها باشم و با رویاهای تنهایی ام زندگی کنم.
نه غمی در دل داشته باشم و نه دردی ! نه از فرداهای بی عشق بودن هراسان باشم و نه ثانیه های پر ارزش زندگی را با یاد و خاطره های عشق به هدر دهم.
میخواهم تنهای تنها باشم ، آنقدر تنها باشم که دیگر تنهاتر از من کسی نباشد.
به جای اینکه  به ساعت بنگرم تا لحظه دیدار  با عشق فرا رسد ، در گوشه ای مینشینم و به آسمان آبی و لحظه غروب و طلوع خورشید می نگرم.
تنهایی با اینکه پر از درد است ، اما درد عاشقی پر درد تر از درد تنهاییست.


[+] نوشته شده توسط هانی در 6:17 بعد از ظهر | |







 آدم فهمیده ای بود ! خوب می دانست کجاها خودش را به نفهمی بزند

.....................

 ان کس را که دوست داشتم خیلی ادم باگذشتی بود...از من هم گذشت

.................

 آنقدر پیش این و آن از خوبــــــــی هایش گفتم که وقتی سراغش را می گیرند شرم دارم بگویم تنهایــــــــم گذاشت!

....................

 او سِــوم شخـص مُفــرد نَبــود او تَمــامـ زندگــی مَنـ بوووود


[+] نوشته شده توسط هانی در 4:15 قبل از ظهر | |