بچه های سنندج







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

چرا بيهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم

نمی دانی، نمی دانی، كه من جز چشم افسونگر

در اين جام لبانم، باده مرد افكنی دارم

 

 

چرا بيهوده می كوشی كه بگريزی ز آغوشم

از اين سوزنده تر هرگز نخواهی يافت آغوشی

نمی ترسی، نمی ترسی، كه بنويسند نامت را

به سنگ تيره گوری، شب غمناك خاموشی

 

 

بيا دنيا نمی ارزد باين پرهيز و اين دوری

فدای لحظه ای شادی كن اين رؤيای هستی را

لبت را بر لبم بگذار كز اين ساغر پر می

چنان مستت كنم تا خود بدانی قدر مستی را

 

 

ترا افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم

كه سرتاپا بسوز خواهشی بيمار می سوزی

دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را

چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه می دوزی

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط هانی در 8:35 بعد از ظهر | |