نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟  نمی یابی نشان هرگز از وفا و جوانمردی
برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 12:36 قبل از ظهر | |







بی وفا


                      

نبردی از وفا یک ذره بویی به هر ساعت شوی مایل به سویی

فقط یک نکته میگویم قبول کن  عزیزم واقعا بی چشم و رویی !!!


[+] نوشته شده توسط هانی در 12:31 قبل از ظهر | |







هر که را دیدیم از مجنون و عشقش قصه گفت / کاش می گفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت . . .


[+] نوشته شده توسط هانی در 10:45 بعد از ظهر | |







دوری به قصدآزار نبود

 

وگرنه اینهمه سال پشت این پنجره منتظرت نمی ماندم

 

فراموش کردنت کار من نبود ونیست

 

خاموش نمیکنم هیچ شمعی را

 

مبادا گم کنی مسیر  را

 

وچه خیال باطلی:

 

_تواصلا پای پیش بگذاری_

 

من باخته ام_ میدانم_ تنها باور نمیکنم!

 

به سرم می زند تمامش کنم

 

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 10:36 بعد از ظهر | |







 

قول دادی مراقبم باشی ، در همان روزهای بارانی

سرد سردم شده ! تو را دیدم ! تو که با او در خیابانی


[+] نوشته شده توسط هانی در 10:33 بعد از ظهر | |







لذت انگیز نیست باور کن ، دارم از زندگیم می پاشم

 

چشم هایم همیشه می پرسند : تا چه روزی بدون تو باشم


[+] نوشته شده توسط هانی در 10:30 بعد از ظهر | |







حس ما را کسی نمی فهمد ؛ هر دو به اشتباه افتادیم

یا خدا اشتباه می کرده . . . یا که در این گناه افتادیم 


[+] نوشته شده توسط هانی در 10:29 بعد از ظهر | |







اشتباهي كه همه عمر پشيمانم از آن اعتمادي است كه بر مردم دنيا كردم پيش از اين مردم دنيا دلشان درد نداشت ..... ؟! خودمانيم ... !!! زمين اين همه نامرد نداشت...


[+] نوشته شده توسط هانی در 9:49 بعد از ظهر | |







 آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد. پروفسور محمد حسابي


[+] نوشته شده توسط هانی در 9:30 بعد از ظهر | |







صداي شکستن قلبم را نشنيدي چون غرورت بيداد مي کرد، اشکهايم را نديدي چون محو تماشاي باران بودي، ولي اميدوارم انقدر در آيينه مجذوب نشده باشي که حداقل زشتي ديو خود خواهيت را ببيني، باشد که با ديگران چنان نکني که با من کردي


[+] نوشته شده توسط هانی در 9:23 بعد از ظهر | |







دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست
دارد تو دوستش نمی داری... . اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم
و آیین هرگز به هم نمیرسند این رنج است و زندگی یعنی این...


[+] نوشته شده توسط هانی در 9:22 بعد از ظهر | |







به نام نامی عشق ، كه با جادو و سحر


پر كرده دلم رو شور و احساس و مهر
از اون روز كه گشتم ، از یارم جدا


گناهی نداشتم ، كه دادند جزا


ازو خواستم بده ، به مرگم رضا

كه سرگردون نشه ، روحم در فضا

نبخشید و به دستم ، ریخت آب پاك

عذابم می دهند ، حالا زیر خاك


شبی رفتم به خوابش ، گفتم ببخش

منو دید و خیس شد با اشك رخش

به من گفت بمونی ، جایی نری


تو عشقم ، همیشه تاج سری


همون وقت بر دلم خورد برقی شدید


كه حس كردم دلم باز هم تپید


چرا جدایی را ، خلق كرد خدا

چرا بر من عاشق ، این کرد روا

چرا پایان هر آغاز راهیست جدید

چرا جدایی عذابیست شدید

اگه همه راه ها به سوی خداست

پس اونجا که یار چش براهه کجاست

همون جاده که عشق کرد ناپدید

یار از اونجا رفت و شد ناپدید


[+] نوشته شده توسط هانی در 8:59 بعد از ظهر | |







ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

چرا بيهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم

نمی دانی، نمی دانی، كه من جز چشم افسونگر

در اين جام لبانم، باده مرد افكنی دارم

 

 

چرا بيهوده می كوشی كه بگريزی ز آغوشم

از اين سوزنده تر هرگز نخواهی يافت آغوشی

نمی ترسی، نمی ترسی، كه بنويسند نامت را

به سنگ تيره گوری، شب غمناك خاموشی

 

 

بيا دنيا نمی ارزد باين پرهيز و اين دوری

فدای لحظه ای شادی كن اين رؤيای هستی را

لبت را بر لبم بگذار كز اين ساغر پر می

چنان مستت كنم تا خود بدانی قدر مستی را

 

 

ترا افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم

كه سرتاپا بسوز خواهشی بيمار می سوزی

دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را

چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه می دوزی

 

 

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 8:35 بعد از ظهر | |







صبر کن

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو

 یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو 

خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد 

تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو

لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی

تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو 

صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو 

یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو 

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند 

تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو .


[+] نوشته شده توسط هانی در 8:2 بعد از ظهر | |







از چه بنویسم؟؟

 

 


از چه بنویسم؟؟


از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟

یا از دلی که سوتو کور است؟
از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟
از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟
یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟
از چه بنویسم ؟؟
از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟
یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟
از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟
یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟
من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم
من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم…..
من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد….
 

[+] نوشته شده توسط هانی در 7:16 بعد از ظهر | |



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 16 صفحه بعد