نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دریا

 

دریا بگذار حرفا مو به تو بگم همیشه
فقط با این کار تو دل من آروم می شه
گمشده ی من هنوز نیومده از سفر
به من نداده یارم از خودش حتی خبر
دریا چرا دل من امشب نمی شه آروم
غصه ی بی کسی هام چرا نمی شه تموم
مگه ما تو ساحلت دل همو نبردیم
بعدش با چشم گریون مگه قسم نخوردیم
تو ، تو که مهربونی از همه کس سر تری
برای دلدار من نامه هامو می بری
دریا اگر گذارت به شهر یارم افتاد
ازش بپرس که از من چرا نمی کنه یاد
بهش بگو تو ساحل، منتظرش نشستم
با این که بی وفا شد هنوز م عاشقش هستم

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:59 بعد از ظهر | |







 

من این روزا اینقدر از احساس لبریزم
 
هر نگاهم به عکست اشک می ریزم
 
من این روزا اینقدر بهت نزدیکم
 
که فاصلمون را نمیبینم
 
من این روزا با خیالت هر شبو سحر میبینم
 
من این روزا خیلی تنهام
 
چون وجودم رو به تو دادم
 
من این روزا رو فراموش نمی کنم
 
چون تو هر نفسش عشقو دیدم
 
من این روزامو به تو هدیه می دم
 
تا بفهمی که همیشه عاشق تو بودم

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:58 بعد از ظهر | |







 

 

گفتي :عاشقا نه هايت عشق نيست

 

 
 

                               گفتم: سبزه زارش باطل نيست

 

 
 

گفتي :شعر هايت همه رنج و عذاب

 

 
 

                           گفتم :عاشقم بر فرض محال

 

 
 

گفتي :عشق چيست تو مي داني؟

 

 
 

                        گفتم :عشق هست معناي ناداني

 

 

 

 

گفتي :عشق فقط غم نيست

 

 
 

                       گفتم :غمش تموم زندگي ايست

 

 

 

 

گفتي:چرا عشق همزبانش دوري ايست

 

 

 

 

                      گفتم:شيريني اش درد دوري ايست

 

 

 

 

گفتي:چرا ماندن هميشه سخت است؟

 

 

 

 

                      گفتم:كودك عشقت كم سال است

 

 

 

 

گفتي:مرا اين شوريده حالي چه حاصل ؟

 

 

 

 

                    گفتم : زماني مي رسد داني بي حا صل

 

 

 

 

گفتي:پس از عشق فا صله گيرم

 

 

 

 

                   گفتم:از نفسهايم چه بگويم

 

 

 

 

گفتي :بي ترديد عاشقم كردي

 

 

 

 

                    گفتم:عاشق نيستی عاشقي نكردي

 

 

 

 

گفتي:پس اين همه عذاب چيست؟

 

 

 

 

                     گفتم:عاشقانه هايم همه دلتنگي ايست

 

 

 

 

گفتي :از من خام نباش دلگير

 

 

 

 

                      گفتم:عشق حاصل همين خامي ايست

 

 

 

 

گفتي مي پندارم كه تو عاشق تريني

 

 

 

 

                   گفتم:عاشق ترين هم شود قرباني

 

 

 

 

گفتي:قربا ني تو ميشوم روزي

 

 

 

 

                   گفتم:آن روز من دهم ميهماني

 

 

 

 

گفتي :مهما ني اش به عهده ي من

 

 

 

 

                    گفتم:مهمانش تو هستي در مرگ عاشقا نه ام

 

 

 

 

گفتي : اخر داستان عشقت همين بود؟

 

 

 

 

                    گفتم : معني عشق همين است

 

 

 

 

گفتي:پس عشق از وصال مي گريزد

 

 

 

 

                    گفتم:وصال به پاي عشق نمي سوزد

 

 

 

 

گفتي :عشق چيست بي حاصل؟

 

 

 

 

                      گفتم :حاصلش نيست وصال عاشق

 

 

 

 

گفتي: پس ما هر دو عاشق ترينيم؟

 

 

 

 

                       گفتم :خوب مي داني كه هر دو غافل ترينيم

 

 

 

 

گفتي:پس هر دو مي شويم قرباني

 

 

 

                       گفتم:گر شويم قرباني ما هم ماندگاريم

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:54 بعد از ظهر | |







شــايد اشــتباهه امّــا عاشـقا دروغ می گن

آدمــــای مهـربـون و بــاوفــا دروغ می گن

 

اونـا کـه می گن کـه تـا هميشــه ديوونتونن

بـذا بی پرده بگم که به شــما دروغ می گن

 

اونـا کـه می‌آن به اين بهونه ها،‌ که اومدن

از‌توی شهرِ قشـنگِ قصّه‌ها، دروغ می گن

 

اونــا کـه فـدات بشـم‌‌‌‌‌‌‌‌ تکيه کلامشون شده

بــه تـموم آسـمونا، به خــدا دروغ می گن

 

اونـا که با قسـم و آيه می خوان بهت بگن

تا قيامت نمی شن ازت جدا، دروغ می گن

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 11:42 بعد از ظهر | |







من تا کــي بــايد بشــينم پاي قــولاي طلائيت
مي دوني چــقد گذشـــته از زمون آشـــنائيت

مــا تـــاکِي بـايد بخونيم واسه همديگه لالايي
کِي مـــيان از ســفرِ دور، روزاي خيلي طلايي

من تــــا کِي بايد نخوابم حتي با ستاره چيدن
انـــگار از مــــا خــيلي دوره، قصّـه بهم رسيدن

آخرين‌وعده‌تو، ديشب، روي‌طاقچمون گذاشتم
امّـــــا راســـتش اشـــتياقِ روزِ اوّلـو نداشـــتم

اوّلين قولت يادت هست که مي ريم کنار دريا
مي خـــورن حســـرتمونو هـمه مـــردمِ دنــــيا

يادته‌اون‌روز‌مي‌گفتي‌مي‌شينيم‌باهم تو قايق
اِنقَدَردوسم‌داري که‌هي بهم مي‌گي شقايق

يادته مي‌گفتي با هم شبا مي ريم زير بارون
اِنقَد عاشق که تموم شه قصّه ليلي‌و مجنون

يادته روزاي اوّل، دنـيا رو واسم مي خواستي
مي‌شه‌تويادت‌نباشه، جونِ‌من‌يادته راستي؟

وعده‌هات روزاي اوّل مــنو برد اون‌ور خورشيد
من‌شدم‌اون‌دختري‌که‌واسه‌تو ‌ستاره مي‌چيد

تو شدي اون که با اسبش اومد از اون وَر ابرا
من‌شدم تشنه‌تشنه، يه‌تابستون‌توي صـحرا

گفته بـودي آسمونو مياري مي دي به دستم
گفته‌بودي‌که‌پشيمون‌نمي‌شم‌واست‌نشستم

گفته بودي با نوازش مي زني موهـامو شونه
گفتي عاشــقي اينه که بگــيرم واسـت بهونه

يادته مي گفتي تنها، قدرمو خودت مي دوني
گفتي که منم نباشم، تو سر‌قولت مي موني

گفتي که بايد تموم‌شه خيلي زود درد جدايي
گفتي ديوونمي امّــا راس بگو حالا کــــجائي؟

تــو که عاشقم نبودي وعده‌هـــا رو چرا دادي؟
تقصير منه که داشتم به چشات چه اعتمادي

پنجره بـــازه و امشب آســمونم بي ستاره‌س
خيلي‌دوست‌داره‌بباره‌چش به راه يه اشاره‌س

آســــمون بــــايد بــــــيادو بشــينه مث يه داور
حق‌بده‌ به‌اون کسي‌که اشتباهاش بوده کمتر

تويي که دوسـم نداشتي چرا اومدي سراغم؟
چرا نگذاشتي همونجور بسوزه بي‌تو چراغم؟

اون‌که‌مابهش‌مي‌گيم‌عشق، عزيزم‌نداره‌ريــشه
اوني‌روکه‌من‌مي‌خواستم‌گم‌شده‌واسه‌هميشه

فهميدم تو اون نبودي، اون به من دروغ نمي گه
اون تــوي رويـاش نداره غـير من يه عشـق ديگه

نمي ذاره عاشـــقي رو اون واسـه بعدا" و فــردا
اون‌مي‌گه‌هرشب‌نباشي‌پيشِ‌ من‌اون شب يلدا

امّــا تـو يه گل آوردي با يه عشقي دادي دستم
کــه منم به حرمت اون تا حالا واسـت نشستم

عـــمر اون گل که تموم شد حرفاي تو هم پريدن
رفــتن و بعد دويــــدن به يکــــي ديـگه رســـيدن

بعد از اون زدم به عشـــقت رنگ نارنجيِ عـادت
تـــا خـــدا نـکرده بـعدا" نـکنم بـه اون حســــادت

خلاصــه شــدن فراموش قــولاي تو خيلي راحت
بيــا اين قصّــه تلخـو پــاک کنيم زود ســـر فرصت

واســـه نــامه جــوابي نمي خـوام نمي پــــذيرم
يــاد اون روزات نيفتي ديگه از دســـت تو سـيرم

خــيلي وقـــتا واســــه قــولات روزارو بهونه کـردي
ســــــالاي قــــــرناي بعدو از الان نشـــونه کــردي

گفتي مـــا بـــــايد بســـازيم از گُلاي رازقي قصـر
گفتي اون نيمه تمومه، اون روز پائيزي، اون عصر

حـــالا تابســتونه انگار شــــايدم موندي تو پــاييز
حواس تـــو پيش من نيس چقَدَر زرد و غم‌انـــگيز

نه‌نياز به‌سرزنش‌نيس، برو هرجا که دلت‌خواست
دريغ از يــه نــامه خــوب، دريغ از يـه وعده راست

جواب خشـــم تـــو دادم هميشــه با مِهر و خنده
امّــــا يـــاد گــرفتم اون کس که بَده مي‌شه برنده

تـــا همين حالاي حالا پـــاي وعده‌هـات نشستم
آخـــرين جمله نـــامه، بــــرو من عهد و شکستم


[+] نوشته شده توسط هانی در 11:38 بعد از ظهر | |







چشمش‌افتادبه‌من‌وهمونی‌که می‌دونی شد
بـــذار راحـــتت کـــنم يـعنی دلـم ديـوونه شد
 

 

دلِ من کـه عــمری رفـته بـود سراغ زندگيش

 

 

بــه بـــيابون زد و دنـــبال چشــاش روونه شد
 

 

اون تــا ديـــد ديـوونشم ديگــه بهم نگـا نکــرد

 

 

عـــاشقيم بـرای رفـتنش، واسش بهونه شد
 

 

گـــفتم ايـن تـير نگــاتو،‌ تـوی قـلب مــن نــزن

 

 

ديگه قـلب مـن واسـه تـيرای اون نشونه شد
 

 

روزا تـــو خـــــــــيابونا آواره نگـــــــاش شــدم

 

 

شــــبا هـــم بـيابونا واسـه غـريبيم خونه شد
 

 

ديگه مطمئن شد اون که مـن‌گرفتارش شدم

 

 

عشق مـن از اونـايی کـه تـا ابد می مونه شد
 

 

يـه شب امّـا واسه هميشه رفت يه جـای‌دور

 

 

چون نگفت کجا می ره، بـاز تقصير زمـونه شد

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:26 بعد از ظهر | |







چشـم مـن گــم شـد و تـو پنجره‌ها نيومدی
گـفته بـودم واسـه خـــــاطر خــــــدا نيومدی
 

 

يکــی گفت شــبای مهتاب بشينم دعا کنم

 

 

بـالا رفت دســـتای مـن واسـه دعــا نيومدی
 

 

دلِ مـن اســير چشمای تـو شد حتی واسه

 

 

ايـن کــه ايـن دــيوونه رو کنی رهـــا نيومدی
 

 

واســه تــو نـوشـته بـودم کـه دلــم ديـــوونته

 

 

تــو گـذاشـتی بـه حسـاب يــه خـطا نيومدی
 

 

يکی گفت اوّل راه ســخت مجـــنونی هنــوز

 

 

ســـر گذاشـــتم بــه دل بــــيابـونا نــــيومدی
 

 

يکی گفت بـــرو واســـه کـــبوترا دونــه بــريز

 

 

دلـــــمو ريــــختم واســـه کــــبوترا  نــيومدی
 

 

ســـبزی زنــدگيمو بستم به غوغــای ضـريح

 

 

امـــانت دادم  اونـــو دســت رضــــا نــيومدی
 

 

نــذرمــو نـوشتمش رو گُـــــلا تــا يـــادم نــره

 

 

نــذرا رو يکــی يکــی کـــــردم  ادا  نـــيومدی
 

 

گـفته بــودم يــه کســــی بــياد بگه آخـرشه

 

 

لااقـــــل بــــيا بـــــرای يــه نگــــــا نـــيومدی
 

 

گفته بــودن بــــيا از عشـق تـو ديــوونه شده

 

 

لااقـــل بــــرای خــــــاطر شـــــــفا نـــيومدی
 

 

آشِــــناتـرين غــــريبه‌ای تـــو قــصّه‌های مـن

 

 

مـــنو کُشـتی تــو غــــريبِ آشــــنا نــيومدی
 

 

ديدمت رد می‌شـدی از کـوچه‌های خـــاطره

 

 

التـــماست کــردمــو گـفتم بـــيا، نـــيومدي؟
 

 

خوبيا تموم می شن می رن يه جا تو خاطره

 

 

مـثِ  تــــو  رفـتی  سـراغِ  خــوبيا نـــيومدی
 

 

نمی‌گم بــيا، اگـــه دوس نــداری بــياي، نـیا

 

 

لااقـــــل فقط  بـهـم بگـــــو چــــرا نـــيومدي؟

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:22 بعد از ظهر | |







مسیح را مصلوب کردند
و یهودا
خود را آویخت
دیگران فقط تماشا کردند
افسوس که ما هم
از این همه راز
این همه شکوه
فقط همین را به ارث برده‌ایم...

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:16 بعد از ظهر | |







 

تا کجا رفتیم بدون اعتماد به نفس

 

هر دومون بشیم به دل اعتقاد به ترس

 

حتی اگه الانم با هم بودیم به فرض

 

بودش عشقمون فاقد ضربان نبض

 

اصلا آیا الان هستی به فکر من

 

آیا گاهی میاری رو لب ذکر من

 

چی شد تصمیم گرفتی که منو ترک کنی

از خدا برام آرزوی مرگ کنی

[+] نوشته شده توسط هانی در 11:3 بعد از ظهر | |







به خاطر تو



آخر يه روز دق ميكنم فقط به خاطر تو
دنيا رو عاشق ميكنم فقط به خاطر تو
شب به بيابون مي زنم فقط به خاطر تو
رو دست مجنون مي زنم فقط به خاطر تو
تو نمي خواي بياي پيشم فقط به خاطر من
من ولي سرزنش مي شم فقط به خاطر تو
عشق تو پنهون ميكني فقط به خاطر من
من دلم و خون مي كنم فقط به خاطر تو
از دور تماشا ميكني فقط به خاطر من
من دل و رسوا ميكنم فقط به خاطر تو
از خوبيات كم ميكني فقط به خاطر من
رشته رو محكم مي كنم فقط به خاطر تو
تو خودت رو گم ميكني فقط به خاطر من
من خودم رو گم ميكنم فقط به خاطر تو
شعله رو خاموش ميكني فقط به خاطر من
شب رو فراموش ميكنم فقط به خاطر تو
تو خنده هات غم ميزني فقط به خاطر من
دنيا رو بر هم ميزنم فقط به خاطر تو
يه روز مي شم بي آبرو فقط به خاطر تو
قربوني يه جست و جو فقط به خاطر تو
تو ام يه روز مي ري سفر فقط به خاطر من
خيره مي شن چشام به در فقط به خاطر تو
به من تو ميگي ديوونه فقط به خاطر من
جملت به يادم مي مونه فقط به خاطر تو
تو من و بيرون ميكني فقط به خاطر من
قلبم رو ويرون ميكنم فقط به خاطر تو
ميگي از سنگ دلت فقط به خاطر من
يه عمره كه تنگه دلم فقط به خاطر تو
تو گفتي عاشقي بسه فقط به خاطر من
دنيا واسم يه قفسه فقط به خاطر تو
مي ري سراغ زندگيت فقط به خاطر من
من مي سوزم تو تشنگيت فقط به خاطر تو
تو ميگي عشق يه عادته فقط به خاطر من
دلم پر شكايته فقط به خاطر تو
ميگيري از من فاصله فقط به خاطر من
دست ميكشن از هر گله فقط به خاطر تو
توميگي از اينجا برو فقط به خاطر من
رفتم به احترام تو فقط به خاطر تو
رد ميشي از مقابلم فقط به خاطر من
مونده سر قرار دلم فقط به خاطر تو
ناز ميكني براي من قفط به خاطر من
من ميشينم به پاي تو فقط به خاطر تو
نيستي كنار پنجره فقط به خاطر من
دل نمي تونه بگذره فقط به خاطر تو
تو من رو يادت نمياد فقط به خاطر من
دلم كسي رو نمي خواد فقط به خاطر تو
مي گذري از گذشته ها فقط به خاطر من
مي رم توي نوشته ها فقط به خاطر تو
تو منو تنها مي ذاري فقط به خاطر من
من خودم رو جا ميذارم فقط به خاطر تو
دل رو گذاشتي بي جواب فقط به خاطر من
يه عمر ميكشم عذاب فقط به خاطر تو
دلت شكسته مي دونم فقط به خاطر من
منم يه خسته مي دوني فقط به خاطر تو
آخر ازم جدا شدي فقط به خاطر من
من مشغول دعا شدم فقط به خاطر تو



[+] نوشته شده توسط هانی در 8:31 بعد از ظهر | |







به تو نامه می نویسم نامه ای نوشته برباد ....
 که به اسمت چو رسیدم قلمم به گریه افتاد...

[+] نوشته شده توسط هانی در 12:48 قبل از ظهر | |







یک وقت به سرت نزند

          شعرهایم را بتکانی

             چرا که رسوا خواهم شد

                 و همه خواهند دید

                        لحظه لحظه ی ترا

                                 میان واژه هایم

 


[+] نوشته شده توسط هانی در 12:40 قبل از ظهر | |







 

سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی…..
گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی…..
گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی….. او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت :
دیوانه باران زده

[+] نوشته شده توسط هانی در 1:45 قبل از ظهر | |







 

انگار ولگرد شده بودم…
به جستجوی نشانی ات به تمام جهان سر زدم اما نبودی…
به دور رفتم حتی به سرزمین خوشبختی در افسانه های پدربزرگ که حقیقت نداشت…
هیچ کس نبود
انگار تو هم ولگرد شده بودی…
 

[+] نوشته شده توسط هانی در 1:26 قبل از ظهر | |







 

بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که دلداری نیست
رو مداوای خود کن ای دل از جای دگر
کندر این شهر طبیب دل بیماری نیست . . .



[+] نوشته شده توسط هانی در 1:8 قبل از ظهر | |



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 16 صفحه بعد