یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم/پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت/من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام/بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب/شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ/همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن/لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است/باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد/چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم/تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم/سفر از پیش تو هرگز نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت/مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید/ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم/پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم/نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم/بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
|